English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (3853 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
Suit the action to the word. U حرفی را فورا" عملی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to suit the action to the word U کردار راباگفتاروفق دادن گفتن وکردن
Suit the action to the word . U بگفته خود عمل کردن
Other Matches
His word is his bond. HE is a man of his word. U حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word . U قولش قول است
suit U تعقیب انطباق
suit U منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
non suit U ترک دعوی به وسیله خواهان
in suit with U موافق با
in suit with U موافق
suit yourself U هر چه دلتان میخواهد بکنید من چه میدانم چه بکنید
suit up U ذخیره در انتظار بازی
g suit U لباس مخصوص هوانوردی
suit U جامه [کت و شلوار]
suit U خواستگاری دعوی
suit U دادخواست
suit U یکدست لباس پیروان
suit U خدمتگزاران ملتزمین
suit U توالی
suit U تقاضا
suit U مناسب بودن
suit U وفق دادن جور کردن
suit U درخواست
suit U خواست دادن تعقیب کردن
suit U خواستگاری کردن
suit U لباس دادن به
suit U دادخواست عرضحال
suit U مرافعه خواستگاری
suit U جامه
suit U تسلسل نوع
ski suit U لباس اسکی
slack suit U لباس راحتی
alimony suit U ادای نفقه [حقوق]
bathing suit U شلوارشنا
jump suit U روپوش
to put in suit U بدادگاه اوردن
judo suit U لباسجودو
one-piece suit U لباسیکسره
snuggle suit U لباسگرم
water suit U لباس ضد فشار اب
suit carrier U پوششکتوشلوار
jump suit U لباس خانه و استراحت
slack suit U لباس مخصوص گردش یا استراحت
antiblackout suit U لباس ضد فشار اب
wet suit U لباس غواصی
to makes suit U در خواست کردن
to put in suit U بمرافعه کشیدن
union suit U پیراهن و شلوار یکپارچه
tank suit U مایو
survival suit U لباس نجات
suit case U جا رختی
suit case U جامه دان
suit case U چمدان
suit at law U دعوی
suit at law U مرافعه
strong suit U دست قوی
boiler suit U رجوع شود به coveralls
ancillary suit U دعوی طاری
anti g suit U لباس ضد فشار ثقل
anti g suit U لباس ضد اثر سرعت ثقل
dry suit U لباس غواصی
legal suit U تعقیب قضایی
party to a suit U طرف دعوی
water suit U لباس ضد نیروی ثقل
warm up suit U گرمکن
follow suit <idiom> U از دیگری تقلیدکردن
birthday suit <idiom> U کاملا لخت وبرهنه
shell suit U نوعیکتوشلوارغیرمعمولی-شلوولباجنسدرخشندهوبراقوسبک
trouser suit U کتشلوارزنانه
suit at law U دادخواهی
i have a suit to the shah U به شاه عرض دارم
i have a suit to the shah U عریضه برای شاه دارم
night suit U جامه خواب
minor suit U یا خال گشنیزی
minor suit U خال خشتی
it does not suit my taste U بذائقه من خوش نمیاید
major suit U دست عالی وپر امتیاز
legal suit U دادخواست قانونی
party to a suit U متداعی
paternity suit U ادعایزنمبنیبرازدواجبامردیبرایطلبمالی
fearnought suit U لباس نسوز
pressure suit U لباس مخصوص پرواز درارتفاعات زیاد
does rice suit you? U برنج بشمامیسازد
lounge suit U لباسرسمیمردان
dress suit U لباس رسمی شب
exposure suit U لباس محافظ
training suit U لباسورزشی
fearnought suit U لباس اتش نشانی
he wears a new suit to day U امروز جامه
he wears a new suit to day U نوپوشیده است
suit the punishment to the crime U انطباق مجازات بر جرم
bring a suit against a person U اقامه دعوی علیه کسی کردن
The climate of Europe desnt suit me. U حال آمدن ( بهوش آمدن )
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) . U خیاط لباسم راخراب کرد
immediate action U عکس العمل فوری
immediate action U عملیات فوری
out of action U خراب
out of action U از نبرد خارج شده
course of action U راه کار
course of action U روش انجام کار
containing action U عملیات احاطهای بازدارنده
out of action U خارج ازنبرد
self action U عمل فی نفسه
right of action U حق اقامه دعوی
right of action U حق طرح دعوی در دادگاه
out of action U غیر فعال
down [out of action, not in use] <adj.> U ازکارافتاده
right of action U حق طرح دعوی دردادگاه
down [out of action, not in use] <adj.> U خراب [ازکارافتاده]
self action U خود عملی
right of action U حق ترافع
appropriate action U اقدام مقتضی
action U فرمان حاضر به تیر
action U طرز عمل
action U جنگ
action U اقدام
action U اثر
action U خط اول صفحه نمایش که نام منوها را نشان میدهد
action U انجام کاری
action U شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
action U گزارش وضع
action U پیامی که به کاربر نشان داده میشود که اعلام کند یک عمل یا یک ورودی نیاز است
action U لیست امکانات
action U کل عملیاتی که در یک عمل رخ می دهند.
action U جریان
action U سهم سهام شرکت
action U عامل
action U تمرین
action U کار اقدام
action U بازی
action U جریان حقوقی تعقیب
action U جنگ عملیات
action U عملیات جنگی
action U جنبش
action U اقامهء دعوا
action U اژیرش
action U حرف یکتایی که در رابط ه با یک منوی خاص برای افزایش سرعت عمل میکند و وقتی که کاربر این حرف را انتخاب میکند
action U در حقیقت آن منو انتخاب میشود
action U نبرد
action U کردار
action U کار
action U تاثیر اثر جنگ
action U جنبش حرکت
action U عمل
action U اشاره
action U فعل اقدام
action U رفتار
action U پیکار
action U کنش
action U اشغال نیروهای جنگی
action U جدیت
action U وقتی کاربر نشانه گر را به سوی یک منوی خاص در میله عمل می برد
action U تمام منو زیر نام آن نمایش داده میشود
action U عمل کاربر مانند انتخاب یک کلید
action U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
action U عمل انجام شده
have a word with <idiom> U بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
word U فرمان
word U عهد
in a word U خلاصه
in a word U خلاصه اینکه مختصرا
in one word U خلاصه
in one word U خلاصه اینکه مختصرا
word U پیغام خبر
get a word in <idiom> U یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
word U عبارت
keep one's word <idiom> U سرقول خود بودن
last word <idiom> U نظر نهایی
word U سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
i came across a word بکلمه ای برخوردم
word U طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
not a word of it was right U یک کلمه انهم درست بود
word U تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
All you have to do is to say the word. U کافی است لب تر کنی
word U کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word U روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word U موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word U نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word U بالغات بیان کردن
word U بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
in a word <idiom> U به طور خلاصه
word U واژه
say the word <idiom> U علامت دادن
word U لغات رابکار بردن
word U مشابه 10721
word for word <adv.> U نکته به نکته
word U لغت
the last word U حرف اخر
the last word U سخن قطعی
the last word U ک لام اخر
the last word U سخن اخر
word U قول
that is not the word for it U لغتش این نیست
upon my word U به شرافتم قسم
take my word for it U قول مراسندبدانید
last word U بیان یا رفتار قاطع
Take somebody at his word. U حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
word U کلمه
to keep to one's word U سرقول خودایستادن
word for word <adv.> U کلمه به کلمه
word for word <adv.> U مو به مو
to word up U کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
Recent search history Forum search
1affixation
2من دل درد دأرم
2لب آب
1Hafez has a verse (ze chashmam la'le rommaani ..). What does rommaani mean?
2transmembrane
2transmembrane
2single gas
2single gas
1to as
1سیالات
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com